دوباره سلام خوبید این رو بگم برای شناسایی من من یک مانتوی لی آبی می پوشم
و من منتظر تمام دوستان وبلاگ نویس خوبم هستم این رو حتما به تویه وبلاگتان بنویسید نا یک جمع پر شکوهی داشته باشیم پس منظرم یا دتون نره دوستان خوبم
چرا پیشم نموندی غم تو دلم نشوندی
با رفتنت هستیم و به نابودی کشوندی
تو باور دل تو جدایی جایی نداشت
چی شد دل عاشقت رو قلب من پا گذاشت
رفتی تو ای نامهربون نذاشتی حتی یک نشون
از عاشقی از عشقمون
بی تو زدم سر به جنون
راستی که عشق تو این زمون
نیست تو دل پیروجوون
رفتی تو بی بهونه به رسم این زمونه
قصه هنوز همونه گریه های شبونه
می گفتی بی تو شبهام ستاره ای نداره
خندهای تو واسه من شادی میاره
ولی وفا نداشتی مهرو صفا نداشتی
با یک بغل خاطره من وتنها گذاشتی
رفتی تو ای نامهربون نذاشتی حتی یک نشون
از عاشقی از عشقمون
بی تو زدم سر به جنون
راستی که عشق تو این زمون
نیست تو دل پیرو جوون
با این که دل شکستم منتظرت نشستم
بیا که من به جز تو دل به کسی نبستم